امیر عباس گراییامیر عباس گرایی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
یاس گرایییاس گرایی، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
وبلاگ یاس و امیر عباوبلاگ یاس و امیر عبا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

یه دختر خوشگل و نازو یه اقا پسر توپولو

عکسای از بیمارستان تا 3 ماهگی یاس گلکم

یاس نازم اون روز با خاله سحرو بابا رفتیم بیمارستان بابا میگفت تو رو خدا امروز دیگه بدنیاش بیار,,,,اخه هم ذوق داشتیم هم اینکه بابای ۱۷ امتحان داشت,خلاصه رفتیم ولی یه خان دکتر خوب گفت که وقتت نشده و معاینه کرد و با اینکه من تو این نه ماه از استرس معاینه داشتم میمردم ولی انقد که سر داداشی بهم استرس داده بود نبود,و من خوشحال از اینکه شما ۱۳ بدنیا نمیای,اخه از عدد ۱۳ خوشم نمیومد,برگشتیم خونه و مامان خدیجه و خاله سحرم رفتن خونه خاله مریم گفتن که خوب فعلا بدنیا نمیاد,یک دفعه ساعت ۳ نصفه شب دردم گرفت,,,و از این خوشحال بودم که دیگه امروز ۱۴ بود,تو راه یه دردای داشتم که میخواستم صندلی ماشینو از جا بکنم رسیدیم بیمارستان یه مامااعصاب ندار معاینه کرد و گ...
25 خرداد 1395

سیسمونی یاسی خانووووم

دختر داشتن خیلی خوبه,,,,یه لذتی داره که تا وقتی نداریش اصلا احساس نمیکنی,,,,دختر داشت یعنی کلی احساس خوب و انرژی مثبت,من وقتی خیلی خسته میشم وقتی به دخترم نگا میکنم دوباره جووون میگیرم,,دلم میخواد همش نگاش کنم,وقتی تو چشام نگا میکنهو با اینکه ۵ ماههشه انگار داره با هام حرف میزنه وقتی تو خونه راه میرمو با عشق نگام میکنو لبخند میزنه و از اینکه من هستم احساس ارامش میکنو میخنده,وای خدای شکرت به خاطر یاسی میدونم که یاسی مونس و همدمه,,,مثل خواهر نداشتمه,وقتای که مامانم نیست پیشم وقتی یاسو بغل میکنم انگار مامانم هست,خدایا مرسی که حواست به منم هست,خدایا مرسی که یاس بهم دادی,خدایا تو رو به یاس کبودت تو این ماه عزی دختر منو خوشبخت کن و اخرو عاقبتشو بخ...
25 خرداد 1395

عکس تولد 2 سالگی اقا امیر عباس

پسرم پارسال بودی یه ساله,امسال شدی دو ساله,واست ارزو های بهترین ها رو تو این روز قشنگ دارم,تو یه زمستون سرد تو اومدی تو خونه ما,,,اولش تو بیمارستان خیلی اروم بودی حتی وقتی واست واکسن زدن بیدار نشدی,ولی وقتی اومدیم خونه بلد نبودی شیر بخوری وسینه من شرایط شیر دهی رو نداشت,و تا صبح فقط گریه کردی و اخر سرم از با اینکه دوست نداشتم بهت شیشه شیر بدمو و شیشه ای بشی,,,,ولی اب قند بهت دادیم و خوابیدی تا چند ساعت ولی دوباره شروع کردی و من با قاشق چایی خوریی به زور یه ذره اغوز میدادم اونو میخوردی ولی تا تموم میشد دوباره اون گریه های معروفتو شروع میکردی,,انقد درمانده بودم که میخواستم برم در خونه همسایه هارو بزنم بگم کی شیر داره به بچه من بده,خیلی سخته خل...
21 خرداد 1395

تولد 1 سالگی گل پسرم

دارم میشم یه ساله وای که چه کیفی داره,,,,یادش بخیر پارسال همین موقع ها داشتم با فرشته ها بازی میکرم  ,ازشون خداحافظی میکردم که بیام پیش مامان و بابا,   الان یک سال ازون موقع میگذره من یاد گرفتم بخندم ,گریه کنم,سپس نشستم و راه رفتم,,,پسرم نازگلگم خیلی دوست دارم تولد ۱ سالگیت مبارک قشنگم,,,تو این ۱ سال از لحظه لحظه هات عکس گرفتم و واسه این روز روز شماری میکردم,عزیزم بیشتر در واقع گل عکسات تو دوربین و روی سدی ریختم با عکساتون رو اخه جونم اون موقع هنوز وبلاگ نداتی و گرنه همه رو به ترتیب میذاشتم ببخش که در همه,,,تم تولدتم در همه,,,ایشالا سال بعد همه رو یه جور میگیرم,کیک تولدت مکویین بود و علی رضا ,صادق,و هستی,وامیر حسین و علی,ومهرسا دخت...
21 خرداد 1395

سیسمونی اقا امیر عباس

پسر نازنینم,ما از وقتی که فهمیدیم شما گل پسری شروع کردیم به خریدن لباسو اسباب بازی و البته اکثریت ابی رنگ و مامان سهیلا همه رو واست میخرید هر دفعه که میرفتیم خونشون بهم نشون میداد,و با همدیگه کلی ذوق میکردیم,بخاطر شرایطمون جشن سیسمونی نگرفتیم ولی مامانی سنگ تموم گذاشت واست,,,,الانم که شما دو ساله هستی تا الان مامان سهیلا لباساتو میخره و با اسباب بازی و کلی چیزای دیگه,یادت باشه بزرگ شدی خیلی هواشو داشته باشی,عزیزم,,,,اگه وقت کنم از همه تکی عکس میزارم شاهزادم عزیزم بابای سر شما وقتی فهمید شما پسری یه گوشی ایفون واسم خرید و یه انگشتر,,,,ولی اون موقع من عکسای سیسمونی شما رو تو دوربین و لب تاب داشتم به همین دلیل...
20 خرداد 1395

عکسای منو بابایی,اقا میلاد معروف

پسر خوشگلم,شما از وقتی دو ساله بودی به باباتون میگفتی اقا میلاد,دیگه نمیدونم از رو علاقه بود یا من میگفتم عادت کرده بودی,,خلاصه حرف زدن شما تو فامیل شده بود نقل مجلسشون,,,,نه این که من بگم ولی همه ازت تعریف میکنن,ایشالا که بزرگم بشی همینجوری باهوش باشی ,و موعفقیت کسب کنی و باعث افتخار ما بشی,,,,بهت میگفتیم,بابات چه کارست,میگفتی بابام وکیله,بابام پولیسه,,,,,خیلی بانمکو توپول بودی,,,,هرکی میدیدت عاشقت میشد,حتی چند تا شعر لری هم بلد بودی,عاشق بارو بارو بودی,خلاصه ولی من یه حسی دارم که باباتو از من بیشتر دوست داشتی,به منم میگی بهناز خانم,مامانم,وقتیم کارت گیره میگی,مامانه مهربون من,این موقع ست که من تو اوج عصبانیت خندم میگیره,,,خلاصه حسنی قصه ی ...
19 خرداد 1395

عکسای لحظه خواب پسملی

پسرم فقط خدا میدونه که چقد دوست دارم,,,ولی خوب کارای یاسی هم هست و این باعث میشه که من کمتر به شما برسم,ولی با همه ی سختیا کلی کلمه انگیلیسی بهت یاد دادم,ماشالا خیلی با هوشی,از تقریبا ۲۲ دو ماهگی صحبت میکردی واین در حالی بود که هم سن و سالای تو اصن حرف نمیزدن,الانم که ۲ و سال و ۵ ماهو,۶ روزته کامل حرف میزنی,و بعضی اوقات یه چیزای میگی که من میمونم که شما ماشالا دو ساله هستی یا,   قربونت الان که دارم مینویسم ساعت ۵ صبح,به دلیل کمبود وقته,عزیزم,ای همه کسم منو ببخش اگه واست کم میذارم,الهی که فدات شم ,شبنم رو لبات شم ...
19 خرداد 1395